سنگ از کمان پسرک رها شد.
به سينه ي شيشه خورد.آن را شکست.
کنار خورده هاي آن نشست.
شيشه که صد پاره شده بود ناليد:خدايا شکرت.
سنگ با تعجب گفت:خدايا شکرت!؟
شيشه،شکسته و سر بسته گفت:وقتي که تنها باشي همنشيني
با سنگ ام موهبتي ست.
سلام
خانمي خبري ازت نيست ؟ضمن عرض تبريك سال جديد اميدوارم هر كجا ودر هر حالي هستي ، مور توجه خاص ايزد متعال قرار بگيري.آمينأ
ارادتمند «محب»